 یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه نفر نشسته بود یه دلم شکسته بود زیر لب او زمزمه میکرد از خدا هم گله می کرد میگفت کجارفتی خدا اصلا زمین هستی خدا میگن همش اسمونی خودت اینم خوب می دونی درسته که پاینده ام درسته که پرنده ام یه شب سری به ما بزن تو کوچه ها صدابزن بهت میدم ادرسمو نشونی مدرسمو خدا برام دعا بکن منو از غم جدا بکن بیا با هم روراست بشیم دیشب دلم شکسته بود یه گوشه ای نشسته بود فکر نکنی چیزی میخواد گریه می کرد خیلی زیاد یه روز که عشقش اومد صدای هق هقش اومد میگفت چرا پر زدی تو ایا به من سر زدی تو تو عشق با وفا که نیست غم از دلم جدا که نیست بین ما این حرفا نبود
|